چشم دیدن...


دنیای من محمد

به بهاران سوگند که تو بر خواهی گشت،من به این معجزه ایمان دارم

سمی نوشت:

 

می ترسم آنقدر دیر به فکر برگشتن بیفتی که

 

هر دوی ما پیر شویم !!

 

آنوقت دیگر نه تو پای آمدن داری

 

و نه من چشم دیدن !!!

 



نظرات شما عزیزان:

مریم
ساعت11:05---9 آبان 1390
آنقدر پیش این و آن از خوبی های نداشته اش گفتم که...



وقتی سراغش را میگیرند،شرم دارم بگویم تنهایم گذاشت...



پاسخ: مرسی عزیزم عالی بود


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:45 توسط سمیرا | |


Power By: LoxBlog.Com